مادرم فعلا درگیر جهیزیه ست. وقت نمیکنه هنوز به خودش برسه. ولی با اینکه یه نمه استرس دارم هیجان هم دارم برای عروسی.
چند شب پیش با خانواده ی تازه داماد رفته بودیم پارک.برادرش ،امیردانشجوی پزشکیه. مادر شوهر صنم گفت:یه زحمتی برای پریا جان داریم. همکلاسی امیر که یه دختره ترم تابستونی برداشته ولی نمیتونه دو جلسه ی اول بره. اگه ممکنه پریا جون به جاش بره که غیبت نخوره و حذف نشه.
منم راستش تو رودرواسی موندم و قبول کردم ولی استرس داشتم اخه من کجا و دانشکده پزشکی کجا.میترسیدم لو برم. خلاصه رفتم و توی این کار خیر سهیم شدمD:
...........................
به بابام گفتم جایزه برا من چی میدی به خاطر این رتبه ی درخشان؟
گفتم گوشواره بگیر
فعلا که درگیر جهیزیه ست و منم از خیر جایزه گذشتم. بیچاره تحت فشاره.
.......................
رمان بابا گوریو را خواندم.هر چند جزو رمانهای رئالیست به حساب میاد اما برای من بسی رمانتیک بود!
برچسب : نویسنده : lavienrose بازدید : 128