تولد ساسان

ساخت وبلاگ

عصر داشتم درس ميخوندم كه يكدفعه گرسنم شد. بلند شدم شام درست كنم. گفتم ماني هم الان از كار ميرسه گرسنه ست. همينكه ماكاروني رو گذاشتم دم بكشه، ماني ز زد گفت امروز تولد دوستم ساسانه ميريم قليون بكشيم.... گفتم من گرسنم شاممو ميخورم. نميدونم شايدم صبر كردم.

آخه من ظهر زنگ زده بودم بهش گفتم امروز بريم برا اتاق جديدمون موكت بخريم. ميخوام اتاقمون رو عوض كنيم. اتاقي كه تختمون رو گذاشتيم موقعيت جغرافياييش خيلي بده. زمستانهاي سرد و تابستانهاي گرم داره. ميخوام تختمون رو ببريم اونيكي اتاق كه خيلي هواش خوبه ولي موكتش داغونه. وقتي عصر زنگ زد من فكر كردم ميخواد بگه حاضر شو بريم موكت بخريم... نگو تولد دوستش ميره. اصلنم حسود نيستم!

+ نوشته شده در دوشنبه هفدهم بهمن ۱۴۰۱ ساعت 19:27 توسط پریا  | 

فصل اول تابستان...
ما را در سایت فصل اول تابستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lavienrose بازدید : 73 تاريخ : چهارشنبه 19 بهمن 1401 ساعت: 22:15