آشنایی با ثریا

ساخت وبلاگ
 

مادرش بسیار مذهبی بود. علیرغم جوانیش بسیار ساده زیست بود و از تجملات گریزان. واین صفت شاخص خانواده ی مادریش بود.صفتی که از جدشان "میر اسماعیل خان" که سیدی ساده زیست و بسیار سخت گیر بود،به ارث برده بود. فی الجمله میر اسماعیل خان به قول مردمان آنزمان بسی مومن و به قول امروزیها بسیار خشک مذهب بود.

مادر دخترک این خشکی و خونسردی را به ارث برده بود. بسیار فداکار و زحمت کش بود اما لب به بیان احساس نمیگشود چه بسا که این کار نکوهیده میپنداشت. سعی میکرد فکرش را درگیر مسایل به ظاهر پیش پا افتاده نکند اما با این حال نگرانیهایی هم داشت. من جمله غصه خوردن برای دختران دم بخت فامیل و در پی گشایشی بودن.

-دختر مینا خانومم خانه ماند طفلی دیگه سنش از بیست و چهار گذشت. بیچاره مادرش

سیمین بی اعتنا کتاب به دست میگرفت درس میخواند. شاگرد اول بود و تنها امید معلمان و مدرسه.

دوست و همراه شیطنتهایش ثریا بود. وقتی سال اول دبیرستان بود دختری  با موهای بلند خرمایی که تا کمر میرسید وارد کلاس میشود و با صدایی رسا میگوید: خونه ی کی طرف گلستانه؟

سیمین میگوید: من

- کجای گلستان؟

-کوچه اول

- خونه ی ما هم یه کوچه بالاتره. پس بیا از این به بعد با هم بریم مدرسه

ثریا دستش را به طرف سیمین دراز میکند و از آن پس دست در دست هم کوچه پس کوچه ها را میپیمایند و خنده ها سر میدهند و ماجرا جویی ها میکنند. سیمین روسری ساده تا پیشانی میکشید و دامن و شلوار به تن داشت و در کنار یار زلف  به دست باد سپرده اش سرخوش و شاد بود.

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و پنجم تیر ۱۳۹۶ساعت 22:8&nbsp توسط پریا  | 

فصل اول تابستان...
ما را در سایت فصل اول تابستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lavienrose بازدید : 98 تاريخ : شنبه 4 آذر 1396 ساعت: 23:13