بی تو بسر نمیشود...

ساخت وبلاگ
میگه وقتی سر پستم حوصلم سر میره. چند تا رمان پیدا کردم میخونم. تعجب کردم! آخه هیچوقت رمان نمیخوند. گفتم چه رمانی؟...: ناطور دشت، شازده کوچولو... بعضی وقتا هم کتاب آزمون نظام مهندسی.  میگم پاییز خیلی زود گذشت. میگه برا تو زود گذشت. اینجا روزا تمومی ندارن. میگم کی میای؟ میگه بیام که چی بشه؟ وقتی میام برگشتن خیلی سخت میشه.

گفتم با خونه حرف زدی؟

گفت : آره زنگ زدم دو کلمه حرف خوب از مامانم بشنوم. فهمیدم بابام شکایت عدم تمکین کرده...بازم خرج دادگاه.

نمیدونستم دیگه باید چی بگم...

فصل اول تابستان...
ما را در سایت فصل اول تابستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lavienrose بازدید : 107 تاريخ : سه شنبه 16 بهمن 1397 ساعت: 17:42