تابستان امسال

ساخت وبلاگ
چهار ماه تمام شد و دوازده ماه دیگر از خدمت سربازی اش باقی مانده. امروزآخرین روز مرخصی بود راهی شد ولی زود برمیگردد.زنگ زدم.اتوبوس حرکت کرده بود. گفت برایم شعر بخوان. اولین بار بود که چنین خواسته ای ازم میکرد. بی درنگ شروع به خواندن کردم. شعر"کوچه" ی مشیری بر زبانم جاری شد. گفت تا بحال کامل این شعر را نشنیده بودم. و من با خودم فکر کردم که سالها گذشته و من فقط همین شعر رااز برم. اصلا مدتهاست که شعر نمیخوانم. حالا دفتر شعر فریدون مشیری به دست گرفته ام تا قدری تلطیف روحیه کنم. و بعد بروم سراغ کتاب " نیمه ی تاریک وجود".

از اول تابستان درگیر تحقیق و مطالعه هستم تا تحریر اولین مقاله ام را شروع کنم. امیدوارم خوب پیش برود. کار با لپتاپ خسته ام میکند. اما در کل کار تحقیق را واقعا دوست دارم.

 

تابستان امسال همت کردم و کلاس رانندگی رفتم. انقدر ها هم که فکر میکردم با اعمال شاقه روبرو نشدم! امیدوارم از کابوسهای رانندگیم رها شوم :)

الین, خواهر زاده ی کوچولویم کلاس پیانو میرود.برایش پیانو خریده اند و ارگی را که قبلا استفاده میکرد کنار گذاشتند. پیانو نوازی از رویاهای دیرینه ی من بود. از خواهرم و همسرش خواستم ارگ را برای مدتی به من امانت بدهند. هر روز کمی تمرین میکنم. حس دلنشینی دارد. موسیقی...عنصر جدانشدنی وجودم است.

فصل اول تابستان...
ما را در سایت فصل اول تابستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lavienrose بازدید : 115 تاريخ : سه شنبه 16 بهمن 1397 ساعت: 17:42