ابر بهاري

ساخت وبلاگ
معمولا صبحها حس خوبي دارم. حس تازگي و سرزندگي. حتي آماده كردن صبحانه برام لذت بخشه. امروز صبح كتري رو گذاشتم رو اجاق و رفتم سراغ پيانو، آهنگ امواج دانوب رو تمرين كردم. هوا ابري بود. وقتي داشتم با مامانم صبحانه ميخوردم تلفن زنگ زد. يلدا، خواهر بزرگم بود. وقتي مامانم باهاش حرف ميزد يكهو زد زير گريه... و من كه سر پا بودم احسا كردم پاهام ضعف ميكند، سرم گيج ميرود و دستانم ميلرزد. وقتي ديدم مامان صبورم لبريز شده از اين رنجي كه بر خانواده ام فشار آورده، دلم به درد آمد.حالم خوب نيست. روزي كه با اشكها و ناله ي مادرم شروع شود منزجر كننده است. آسمان ميبارد. دلم تنگ آمده.

فصل اول تابستان...
ما را در سایت فصل اول تابستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lavienrose بازدید : 132 تاريخ : يکشنبه 26 خرداد 1398 ساعت: 14:52