دوستانه

ساخت وبلاگ
کلافه از درس اتاق مطالعه را ترک کردم و به اتاق دوست رفتم...مدتها بود باهم گپ نزده بودیم. از دیدنم خوشحال شد:)  برایم چایی دم کرد.داخل استکان چای خشک ریخت و آبجوش اصافه کرد و در گذاشت رویش که دم بکشد(اولین بار بود چایی دم کردن اینچنینی میدیدم.) دانشجو  است دیگر!کمی حرف زدیم قدری موسیقی شنفتیم. 

از زندگی گفتیم. از اینکه اینقدر درس خواندیم و حالا باید چه کنیم؟ زندگی برای چیست؟ چطور باید مفید بود؟ 

چه ناشناخته هایی که نمیشناسیم در این زندگی. 

گاهی زندگی به جایی میرسد که حتی صدای گنجشکها برایت رمز آلود میشود. لبخندها پر بها و محبت ستودنی میشود. 

...عطرنسیم بهاری به اتاق راه یافته بود و همنشینی دوستانه مان را دلنشین تر میکرد.

+ نوشته شده در  جمعه یکم اردیبهشت ۱۳۹۶ساعت 15:10  توسط پریا  | 
فصل اول تابستان...
ما را در سایت فصل اول تابستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lavienrose بازدید : 114 تاريخ : سه شنبه 20 تير 1396 ساعت: 3:16